تا آنجا که به ما یاد دادهاند. برای رسیدن به خوبیها باید خوب بود! از روی همین آموزهها هم همیشه سعی کردهام برای رسیدن به موفقیت، مسیرهایی را انتخاب کنم که با چهارچوبهای اخلاقی و اعتقادات شخصیام همخوان باشد. اما با نگاهی به اطرافم متوجه میشوم؛ بیشتر ار آنکه تلاش، تخصص،اخلاق و معنویات نقش مؤثری در پیشرفت افراد داشته باشد. خودخواهی آنها است که موجبات موفقیت را برایشان فراهم کرده.
با نگاهی به اخلاقیات افراد موفقی که میشناسم تناسب ناپیدایی را در همه این افراد میبینم؛ این افراد حق بیشتری برای خود در نظر میگیرند. بدون اینکه دلیل قانعکنندهای برای آن داشته باشند. جایگاه بالاتری برای خود قائل هستند فارق از اینکه از خود بپرسند آیا برای این جایگاه بالاتر، استحقاق بیشتری هم دارند. در مواجهه با این افراد گویی با کودکان منفعت طلبی رو به رو میشوم که فقط برای محاسبه منافع خودشان قدرت تحلیل و منطق قوی دارند. اما وقتی نوبت در نظر گرفتن منافع دیگران میشود. از هر گونه منطق و استدلالی خالی میشوند.
قبول و رد چنین تناسبی برای من چالش بزرگ و تعیین کنندهای است و مدتها است به آن فکر میکنم. تا اینکه امروز در سایت دیجیاتو مطلبی تحت عنوان «علت موفقیت شخصیت های «نه چندان دوست داشتنی» دنیای کسب و کار چیست؟»خواندم که به جنبههایی از همین چالش می پرداخت. خواندن همین مطلب بهانهای شد تا تحلیلهای شخصی خودم از این موضوع را در این نوشته بیان کنم.
مرز باریک بین اخلاق و بیاخلاقی
بین زیاده خواهی و خود دوست داری مرز باریکی است که با نادیده گرفتن این مرز ممکن است این دو را با هم اشتباه بگیریم.
اگر ما منافع بیشتری را از محیط پیرامونمان درخواست (تاکید میکنم «درخواست») میکنیم. و این درخواستهای ما با اجابت رو به رو میشود. این موضوع از اعتماد به نفس و خود دوست داری ما نشأت میگیرد. اعتماد به نفسی که ریشه در عزت نفس و تصویر ذهنی ما از خودمان دارد. ما برای رسیدن به چیزهایی که دوستشان داریم لازم است تا در اولین گام خود را لایق دستیابی به آنها بدانیم. این احساس درونی باعث خواهد شد به خود اجازه دهیم تا نیازهایمان را از محیط پیرامونمان مطالبه کنیم و برای دستیابی به آنها تلاش کنیم. به طور حتم تا زمانی که ما در پی اهدافمان نباشیم و برای رسیدن به آنها تلاش و مطالبه نکنیم. هیچ شخص دیگری این کار را برای ما انجام نخواهد داد!
اما اگر برای رسیدن به خواسته هایمان، حاضریم از هر وسیلهای استفاده کنیم و خط قرمزهای اخلاقی را زیر پا بگذاریم. دیگر نمیتوان این نوع رفتار را با مفهومی مثل اعتماد به نفس توجیح کرد.
موفقیت نسبی است
مفهوم موفقیت را نمی توان به شکل مطلق در نظر گرفت. این مفهوم به طور نسبی است و فقط در حوزه مشخص شدهای قابل در نظر گرفتن است. به طور مثال: ممکن است شخصی در کسب پول بیشتر به موفقیت هایی دست پیدا کند. اما در حوزه کاری و حرفهای اش انسان موفقی نباشد. یا کسی در کارش به موفقیتهای قابل قبولی دست پیدا کند اما در بعد معنوی و عاطفی زندگیاش ناموفق باشد.
نسبی بودن مفهوم موفقیت، وجه جدیدی از موضوع را در ذهن من باز میکند و آن این است که شاید بتوانیم با زیر پا گذاشتن اخلاقیات در مواردی موفقیتهایی را به دست بیاوریم. اما به طور حتم بر موارد دیگری از زندگی، تاثیر منفی خواهیم گذاشت.
حرف آخر
واقعیت این است که دنیای اطراف ما خالی از بی اخلاقی نیست و بسیاری از آدمها با زیر پا گذاشتن اخلاقیات توانستهاند موفقیتهایی را به دست آورند اما به طور حتم همین آدمهای به ظاهر موفق،جنبههای دیگری از زندگی خود را دچار مشکل کردهاند.
از طرفی بسیاری از رفتارهایی که در ذهن من غیر اخلاقی محسوب میشوند. نه تنها غیر اخلاقی نیستند بلکه وجودشان برای پیشرفت و موفقیت امری حیاتی است.
با سلام
به نظر من افراد موفق نمی توانند افراد خود خواهی باشند زیرا اگر انسان بخواهد خود خواه باشد نمی تواند با دیگران تامل وارتباط داشته باشد زیرا همیشه بین انسانها داد وستد وجود دارد حال چه مادی وچه معنوی واگر ما همه چیز را برای خودمان بخواهیم ارتباطمان با دیگران محدود می شود واین مانعی می شود در مقابل موفقیت
ممنونم از مشارکتی که در این چالش داشتید.
کاملا با نظر شما موافقم. منافع ما در دراز مدت با منافع جمعی پیوند خورده نمیتوان با خودخواهی پیشرفت کرد.