چرا اولین پست وبلاگم را نوشتم و منتشر کردم؟

وبلاگ
وبلاگ

اون روزها حتی اسم وبلاگ هم به گوشم نخورده بود. قدیمی‌ترین تجربه‌ای که به یادم میاد، به حدود دوازده سال پیش برمی‌گرده. وقتی کلاس اول دبیرستان رو تازه تموم کرده بودم.
توی مسیری که طبق معمول همیشه پیاده روی می‌کردم. حجم وسیعی از افکار ذهنم رو مشغول کرده بودند. دقیقا یادم نمیاد در مورد چی بودند اما خوب یادمه تحت تاثیر اطلاعات جدیدی که به ذهنم رسیده بود به سرعت داشتم نتیجه‌گیری های جدیدی می‌کردم. مغزم مثل یه زودپزه در حال جوش و خوروش داشت سوت می‌کشید. توی اون لحظه خیلی دلم می‌خواست درِ این زود پز رو باز کنم و محتویاتش رو بریزم بیرون! دلم می خواست برای حداقل یک نفر توضیح بدم سرنخ این افکار از کجا شروع شد و من وسط این ماجرا چه کاره بودم و استدلال‌هام چی بوده که کار به این جا کشیده!
فشار توی زودپز از یه طرف و چالش اینکه چطور می تونم افکارم رو بروز بدم و به بحث بگذارم از طرف دیگه در حال طناب کشی بودند و من این وسط گیر افتاده بودم.
همین طور که درگیر این طناب کشی بودم و با رسیدن به مقصد، یه نگاه به اطرافم انداختم و دیدم تعداد نسبتا زیادی آدم اونجا هست که اکثریت اونها با من رابطه صمیمی و نزدیکی دارند. اما هیچ بستری برای اینکه بتونم با اونها وارد گفتمان بشم پیدا نمی‌کردم. صحبت‌ها و گپ‌ها بیشتر شبیه حرف‌هایی بود که توی تاکسی بین راننده و مسافرها پیش میاد. از طرفی اینقدر مفاهیم برای من جدید بودند که هیچ واژه‌ای برای توصیفشون پیدا نمی‌کردم. در پیچ و تاب همین درگیری‌ها بودم که ناخودآگاه یه کاغذ برداشتم و با یه خودکار بیک آبی که از شانس خوب من دوران کندنویسی اول خودش رو پشت سر گذاشته بود، شروع به نوشتن کردم.

وبلاگ

حس خوب جاری شدن…

احساس عجیبی بود. صدای سوت این زودپز در حال خروش، آروم آروم روی سطر به سطر کاغذ شنیده می‌شد و همینطور که زیر لب کلمات رو زمزمه می‌کردم و با تکرار دوبار واژه‌ها توی مغزم، توصیفات جدیدی از مفاهیم توی ذهنم شکل می‌گرفتند.
اون تکه کاغذ تا حدود یک سال بعد توی قفسه کتابخونه اونجا موند و بعید می‌دونم کسی به جز خودم اون رو خونده باشه. اما همون دو سه باری رو هم که خودم رفتم سراغش، به من احساس روبه‌رو شدن با قسمتی از وجود خودم رو می‌داد.
از اون موقع به بعد، همراه داشتن سررسید برام تبدیل به عادت شده.وقتی یکی از این سررسیدها رو باز می‌کنم، لابه‌لای همه چرت و پرت‌ها و شماره تلفن‌ها و آدرس‌ها، دست‌نوشته‌ و چیت‌شیت‌ و سرنخ هم زیاد پیدا می‌شه.
نوشتن برای من کارکردهای زیادی داره…

من با نوشتن (وبلاگ و یا دستنوشته فرقی ندارد) خودم رو به تصویر می‌کشم، این تصویر رو ثبت می‌کنم، بهش نگاه می‌کنم و متوجه زیبایی‌ها و زشتی‌هاش می‌شم.

و اما از امروز تصمیم گرفتم با انتشار نوشته‌هاو تجربه‌های جدیدم توی این وبلاگ این تصویر رو با شما به اشتراک بگذارم.
خوشحال می‌شم که با من همراه باشید. 🙂

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در یادداشت

توسط علیرضا پورعابدین

من در این گوشه خودساخته‌ام؛ نون و ماستی دارم. روزگارم بد نیست...

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *